12:51    تنهاادامه میدم

 زین پس تنها ادامه میدهم,
در زیر باران حتی به درخواست چتر
 هم
جواب رد میدهم,
میخواهم تنهاییم را

به رخ این هوای دو نفره بکشم...!
""با"ر"ا"ن
"" نبار
من نه چتر دارم...
نه یار
نبار لعنتی "من" دیگر "ما" نیستم...
.

پنج شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
11:53    بدشانسم

 سلام دوستای خوبم

چندوقتی بودگوشیم خاموش بودتااینکه دیروزروشنش کردم وگذاشتمشورفتم بعداینکه اومدم دیدم دوتااس برام اومده ویه تماس ازدست رفته داشتم وقتی نگاه کردم دیدم جنید(دوست امیرکه خطشوبهش داده بود)بوده  نوشته بود

سلام خوبی؟ چه خبر؟دیگه حالی ازامیرنمیپرسی؟لطفاج بده

اس دومیش:باشه جواب نده هیچوقت،خودخواه ازخودراضی منوبگودلم واسه کی می سوخت بای

من بهش اس دادم:سلام،خوبی؟معذرت متوجه نشدم 

-خوبم،خب میشه بگی چراج نمیدادی؟چندین بارباهات کارداشتم

-گوشیم خاموش بوده،کار؟چیکار؟

-علاوه براون که خاموش باشه اس دادم جواب ندادی.اره کارداشتم امیراومده بود

-بدون شوخی؟

-جدی میگم گوشی نداشت باگوشیم زنگ زدبرات خاموش بودی.چه خبر؟

ی حال عجیبی بهم دست داد.وای!کی؟چه وقت؟چرابهم نگفتی؟خب شمارش چندبود؟الان کجاست؟

-گفتم که شماره نداره.چجوری میگفتم وقتی که گوشیت خاموش بود.دیروزرفت همونجا

خداعجب شانسی من دارم....من چ بدبخت و بدشانسم

-منظورت اینه ن خط داره ن گوشی؟خب ب (ر)(جنیدپسرخاله ی دوستمه)میگفتی تاگوشیموروشن کنم

-اره ن خط داره ن گوشی دیونه مگه قرارنشدبه اونا چیزی نگیم؟

-باشه

بهم گفت بعدابهت اس میدم جایی گیرم

-اخرای شب بودبهم اس داده بود

-ی چیزبگم؟

-بفرما

ج نداد

حدودساعتای 1:30 بوددوباره اس دادم خوابی؟ج نداد

منم گوشیموجمع کردم رفتم که بخوابم

خوابم نمیبرد همش به فکرامیربودم دوباره خاطراتش برام زنده شدیادخاطراتش می افتادم آهسته لبخندمیزدم واسمشواروم زمزمه میکردم  وقتی ب خودم میومدم بازگریه میکردم داشتم دیونه میشدم فقط گریه کردم تااینکه خوابم برد

صبح ک بیدارشدم دیدم ساعت 2:36 اس داده بود

-خوابی؟

باز ساعت 5هم اس داده بود:ازهمون اول میدونستم عاشق نیستی امشب آزمایشت کردم.عاشق خواب شب نداره بای

اس دادم:من تادیروقت بیداربودم ولی تواس ندادی

وقتی ک اس داده بودهم متوجه نشدم اخه گوشیموجایی دیگه گذاشتم فک کردم دیگه اس نمیده خوابه

اس داد:من ساعت 2 اس دادم ولی توجواب  ندادی خب میبخشی بابت دیشب چ خبر؟

اس دادم:توازحال من خبرنداری..نمیدونی دیشب....!نمیخوادبگی عاشقم یان

-من ازحالت خوب خبردارم خودت ب خودت میگی واین درس نیس!من میگم عاشق نیستی 

توازکجامطمئنی؟

دوباره اس دادم:هرطورراحتی بفکر.اگه ازحالم خبرداشتی هیچ وقت اینونمیگفتی

اس دادالان جایی گیرم بعدابهت اس میدم

بعده یک ساعت اس داد:س،خب دیشب مگه چیکارکردی که میگی عاشقی؟

داشت اعصابموخراب میکرداخه به توچه اس دادم:بیخی بای

اس داد:هاهاهاحرف حساب جواب نداره دیدی درست بودهرجوردوس داری من قصدنداشتم

اس دادم:چیزی نگفت؟

-خیلی چیزا ولی بیخی بای

-بگودیگه توروخدا

-خودت گفتی بای من اون جنیدنیستم اصول زندگیموعوض کردم حرف اول بایداجرابشه

-حالاحرفموپس میگیرم.بگودیگه

-نمیشه حرفی که ازدهن بیرون اومد پس گرفته نمیشه حالاتاامشب ساعت 12بای

-اگه الان نگی ساعت 12درکارنیس

-باشه خودت خواسی نه الان نه هیچ وقت خدافظ

-باش،بای خودت مغرورتروخودخواه تری

-ن اصول زندگیم میگن هرکسی حرفی بهت زدبدون بروبرگرد نزارعوضش کنه بای

دیگه ج ندادم

خدایاچیکارکنم....

ازبدشانسیم نتونستم باهاش بحرفم

 

چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
10:57    نوشته های من برای امیرحسین

 

به نام ایزدمنان

خدایامن درکلبه ی فقیرانه خویش

چیزی رادارم که تودرعرش کبریایی خودنداری

من چون تویی دارم

وتوچون خودنداری

نقاش نقاشی

بامدادرنگی روزآمدنت رانقاشی می کنم وجاده های رفتنت راخط خطی!

کسی برای من نیست بیاغلط های زندگی رابه من بگووزیر اشتباهاتم راخط بکش

بودنت مثل دریایی مرادربرمیگیردآنجاکه توهستی،ماهیهاهم نمیتوانندببنند

چه برسدبه من.....!!!کدام صبح می آیی؟کدام چمدان مال تست؟

بیاکه درددلم رافقط تومیفهمی

توراهیچگاه نمی توانم اززندگی ام پاک کنم چون توپاک هستی

می توانم توراخط خطی کنم که آن وقت درزندان خط هایم برای همیشه

ماندگارمی شوی ووقتی که نیستی بی رنگی روزهایم رابامدادرنگی های

یادت رنگ میزنم.

رویای باتوبودن

رویای باتوبودن رانمی توان گفت وحتی نمی توان سرود

باتوبودن قصه شیرینی است به وسعت تنهایی

وداشتن توفانوسی به روشنایی هرچه تاریکی درنداشتن

و...ومن همچون غربت زدایی درآغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم ومی مانم تاابد

وتاوقتی که شبنم زلال احساست زنگارغم راازوجودم بشوید

.....دریای من....

کاش قلب وسعت می گرفت شمع باپروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم ازگریه سبقت می گرفت

چراگریه هام نداره اثری؟؟؟؟؟

برو

هیچی نپرس فقط بروولی فراموشم نکن

شمعم وآتیشم بکن بروولی خاموشم نکن

اگه یه روزورق زدی دفترخاطراتتو

یادت بیادقلب منم می شینه چشم براه تو

آره بروبدون اینجا یکی می مردبرات

باورنکردی عشقشواگه قسم می خوردبرات

میری بروولی فقط اینویادت باشه عزیز

اشک زلالتوجلوچشم غریبه هانریز

کوه چون سنگ بودتنهاشدیاچون تنهابوسنگ شد!

من که نه سنگ بودم نه کوه،من چراتنهاشدم؟

وقتی دلم به دردمیاد

وقتی دلم به دردمیادوکسی نیست به حرفهایم گوش کند،

وقتی تمام غمهای عالم دردلم نشسته است....

وقتی احساس می کنم دردمندترین انسان عالمم...

وقتی تمام عزیزانم بامن غریب می شوند...

وکسی نیست که حرمت اشکهای نیمه  شبم راحفظ کند...

وقتی تمام عالم راقفس می بینم...

بی اختیارارکنارآنهایی که دوستشان دارم...

بی تقاوت می گذرد..

چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
10:34    گذرگاه عاشقان(یکی ازشعرهای دفتری که بهم داد)

روزی کز گذرگاه گذران عشق گذرکردم

بیشی گرفت غم دل وسوزه جگروغصه ودردم

دلم به دله دلدادگان دلداده بود

انگارغم عشق درفکرم سوزی دگرزاده بود

معشوقم رااندرمعشوقان عشاق گم کرده بودم

لبم خشکی می زد ولرزشی گرفت سرتاسروجودم

آری ریسمان ریگزاران عشق همچون ریگ داغ گرمان بود

حرارت وگرمی دلم نیز همچودیگ جوشان بود

چاشتش سفره سفراندرسفارت عشق درددلم بچیدم

اماچون معشوقم راندیدم ازغذاخوردن هم بریدم

اندرمیان بی خوابان خواب ندیده به خواب آمدم

امازه سوزه جگروغم دلم بی تابانه قلندرشب شدم

صبحش شهم اندرشهستان شاهانه دل پادشه شد

آنگه بودکه مرز خوش رویش رنگ باخت واوزیباترزهرشد

درسرزمین عشق غم وغصه خریدم وخواب وخوشی فروختم

آری زدلریشان شب زنده داردرویشی آموختم

چهار شنبه 18 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
20:17    تنهایی

 

رفته بودم کافی شاپ،کافه چی گفت چیز دیگری میل ندارید؟

سرم را بلند کردم و گفتم : نه ممنونم ! پرسید هم صحبت چطور ؟ نگاهش کردم خندید و رفت و

 من به این می اندیشم که کاش در منوی کافه ها هم صحبتی هم بود....

 

 

 

 

دلم واسه اون روزایی تنگ شده که کسی رو دوست نداشتم ،

 چه خوب بود اون بی خیالی ها....

 

 

 

 

خواستـــــــــــی دیگر نباشی ...

آفرین چه با اراده !!

لعنتـــــــــــــــــــــــــــ به دبستانی که تو از درسها یش فقط تصمیم کبری را آموختـــــــــــــــــــــــــــی.....!!!!!

 

 

 




وقـ ـتــهــایـــی هـــســت کـــه


کــســی را بـــا تــمـــام وجــــود میخواهــــی


ولــــــی نــــبـــــــایــــد کــنـــارش بــــاشـــی ...

ولــــی گـــاهـــی


مــیــان بـــودن و خـــواســتـن


فـ ـاصـلــه مـــی اُفــتــد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کم تــــــــوقع شده ام

 
نـه آغوشت را میـــــــــخواهم !

نه مونت را

نه بوسه ات

 ازکنارم ردشوی کافیست..!
مــــــرا به آرامش میرساند

 

شنبه 16 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
20:8    بیزارم ازخواب

 

بیزارم از این خواب ها که هر شب مرا به آغوش تو می آورند و صبح ...

با اشک از تو جدایم می کنند ...

 

 

حالـَت بدون مـَن چِطور است..؟!!

آرامتـَرے..؟شادتـَرے..؟دَغدَغه هایَت کَمتَر شده..؟!.....

مَن حالَم خوب است اما تو باوَر نَکن...

مَن دل نِگَرانَم و بـے تاب ... و فَقَط یِک سُوال از دَرونَم مَرا به دار میکِشَد و

آن این است....چرا اینقَدر راحَت گُذشتـے ...؟!!!


 

هر چه بیشتر میخواهمت دورتر میشوی، بر گرد قول میدهم دیگر دوستت نداشته باشم


 

تا بودی لا اقل سایه ای بر سرم بود...

سایه ترس نبودنت...

ولی الان ...!!!

تنهایی سایه ندارد...

ولی درد ... دارد.


 

" نگاه كن!
فقط یه << سایه >>

پا به پای من میاد

سایه طعنه میزنه:

<< تنها رفیقِ تو منم >>...!!


 


 

باران ببــار

تمــامـ ِ خاطـره هــا را بشــور

تمــامـ ِ دوستــتـ دارمـ هــا

تمامـ ِ عاشقــانــهـ هــا

ببــار کهـ مـنـ هــمـ شــرمـ نکنــمـ

مـن هــمـ ببــارمـ ...


 

چقد عکس دو نفره داریـــم

من و تنهاییــــــ ... !


 

 

هستند ڪسانے ڪه از شدت دلتنگے به ڪُما رفته اند ...
حرف نمے زنند ...
راه مے روند ...
نفس مے ڪشند ...
ولی چیزے حس نمے ڪنند !
فقط فڪر مے ڪنند و فڪر مے ڪنند و فڪر مے ڪنند
!!!


 

 

 

 

 

 

مـَن معنیِ قِسمتـ و حِکمَتـــ را نمے دانمــ امـآ تـو معنےِ طاقَتــــ رآ مے دانـی ... مـَگــَر نــه ؟؟؟ خدا

  طاقتم طاق شده است....... نمی توانم دیگر.......

 

                               مے گوينـد قِسمتـــ نيستـــ ،حِکمَتـــ استـــ خدايـآ ...

شنبه 16 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
19:7    سروته......!!

مراازبندآویزان کنید!سروته....!شایدفکرش ازسرم بیفتد...!!!

سه شنبه 4 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
13:4    هرگز

من تمناکردم که بامن باشی

توبه من گفتی هرگز....هرگز

پاسخی سخت ودرشت

ومراغصه ی این هرگزکشت....!!!

 

کاش میدانستی جهانم بی تو "الف" ندارد!!!

پنج شنبه 3 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
11:35    لعنت به تو ای دل

لعنت به توای دل

که جایی جامی مانی

که تورانمی خواهند

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
10:53    ......

خيلي سخته كه بغض داشته باشي ، اما نخواي كسي بفهمه ... خيلي سخته كه عزيزترين كست ازت بخواد فراموشش كني ... خيلي سخته كه سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته كه روز تولدت ، همه بهت تبريك بگن ، جز اوني كه فكر مي كني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته كه غرورت رو به خاطر يه نفر بشكني ، بعد بفهمي دوست نداره ....

دو شنبه 14 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
17:25    روزهای بی تو

امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن
هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده … تنهای تنها میون این همه آدم سخته.

دلم میگیره وقتی بهش فکر میکنم
وقتی نگاه می کنم وتا فرسنگها کسی را پشت و پناهم نمی بینم
خسته شدم از این همه لبخند زورکی
از این همه بهونه الکی
ای کاش یه ذره فقط یه ذره شهامت داشتم اونوقت واسه پنهون کردن بغض تو گلوم سرفه نمی کردم
ونمی گفتم مثل اینکه سرما خوردم
اونوقت دیگه بهونه اشکام رفتن پشه تو چشمم نبود
خسته ام از جواب دادن های دروغکی از اینکه به دروغ بخندمو اعلام رضایت بکنم تا کسی نفهمه
روزگارم عالیه برای سوختن برای نابودی من
به اینا کار ندارم دلم واسه تو تنگ شده

یک شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته
17:20    کاش میشد ابی بود

خوش به حال آسموني كه هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره ...

به كسي توجه نمي كنه ...

از كسي خجالت نمي كشه...

مي باره و مي باره

اينقدر مي باره تا آبي شه ... ‌

آفتابي شه ...!!!

كاش...

كاش مي شد مثل آسمون بود...

كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا بالاخره آفتابي شي...

بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده.

یک شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,به قلم: دلشکسته